رادین رادین ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

کوچولوی خونه ما

همه چیز آرومه

سلام پسرم   واااااااااااااااااااااااااااااای که خوردنی و شیطون شدی حسابی خراب کاری میکنی - کنجکاوی میکنی - گریه میکنی - جیغ میزنی و ...... خلاصه مامانی همه کاری از دستت بر میاد تمام اجزای بدنت رو میشناسی و بهمون نشون میدی... از جمله : چشم - گوش - موهات - دندون - زبون - لب - ابرو - لپ - دست - پا صدای حیون ها رو در میاری مثل : هاپو - پیشی - کلاغ - گاو استیکرهای روی دیوار اتاقت رو دوست داری و همه رو نام میبری : خانم خرگوشه - آقا خرگوشه - درخت - بادکنک - گل و ...   مامانی ببخشید!!! مامانی آخه صندلی و موهام داشتن نگاه میکردن !!!!! به اونها هم دادم اگه منو پید...
19 مهر 1394

دماوند

سلام عشقم آخر هفته رفتیم دماوند باغ خاله - وااااااااااااااااااای که چه قدر خوش گذشت و چه هواییی بود. کلی آب بازی کردی و با امیر رضا و امیر علی بازی در ضمن صدای هاپو ها رو هم خیلی در میاوردی     ...
1 شهريور 1394

سفر به شمال

سلام عزیزم عید فطر امسال با خانواده بابایی رفتیم کلاردشت وااااااااااااااااااااااااااااااای که عالی بود دومین سفر شما به شمال بود و کلی با مدیا و پرنیان بازی کردی و حااااااااااااااااااااال کردی مثل همیشه پسر بسیار بسیار خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی فقط موقع برگشت تو ترافیک جاده چالوس اذیت شدی و کلی گریه کردی، حق هم داشتی مامان خود ما توی اون ترافیک وحشتناک که به خاطر بارندگی و سیل و ریزش کوه ایجاد شده بود داغون شدیم چه برسه به تو عزیزم روزی که رفتیم دریا تا شما برای اولین بار کنار دریا بازی کنی دریا طوفانی بود و بارون میومد تا اولین موج اومد روی پاهای کوچولوت به شدت ترسیدی و گریه کردی و دیگه از تو بغل من و بابا پایین ن...
31 تير 1394

یک روز با رادین مامان

دغدغه این روزهای رادین اینه که چجوری روی هندوانه بشینه و لیز نخوره!!!!!؟؟ روزی 18 ساعت تمرین میکنه یه وقتهایی هم تو سبد لباس ها پیداش می کنم ..... میره دنبال ماشینش !!!! فکر کن تو سبد دنبال ماشینشه اگر جا پارک نباشه ماشینشو روی میز اتو پارک میکنه ماشالله هر روز ورزش میکنه البته اگه وقت داشته باشه به اسباب بازیهاشم یه سری میزنه رادین و آبنبات چوبی و پف فیل .... یهوییییی خیلی خسته شدی مامی .. روز پر کاری داشتی.. میخوای یه کوچولو هم بخواب     ...
2 تير 1394

تعطیلات خرداد94

سلام عزیزم این روزها امتحانات بابایی شروع شده و سخت مشغول مطالعه هست و شما و من مجبور شدیم برای آرامش و درس خوندن بابایی بار و بندیل جمع کنیم و تعطیلات 14 و 15 خرداد رو بریم خونه بابا بزرگ، هوراااااااااااااااااااااا کلی به شما خوش گذشت چون هر روز میبردنت گردش و اون طرف با مدیا کلی بازی می کردی و ذوق میکردی 14 خرداد با عمه لیلا و مامان بزرگ رفتیم تجریش واااااااااااااااااااااااااای که خیلی وقت بود نرفته بودم  و کلی تو بازار گشتیم و اخر شب رفتیم کبابی شمرون و کباب خوردیم جای همه اونایی که نبودن خالیییییییی  رادین در کبابی شمرون رادین و مدیا و اما شما اولین عروسی زندگیت رو ب...
18 خرداد 1394

غذا خوردن رادین خان

سلام مامانی چی بگم از این روزهای شما واااااااااااااااااااااااااااااااای اصلاً غذا نمیخوری و فقط شیر میخوری نمی دونم چی شده بود ولی مجبورمون کردی ببریمت دکتر و آقای دکتر به شما شربت اشتها داد تا کمی بهتر بشی از وقتی شربت رو میخوری کمی بهتر شدی و به کسی اجازه نمیدی با قاشق بهت غذا بده و فقط میخوای خودت با دست بخوری خلاصه من هم غذا رو میزارم جلوت و شما بعد از اینکه کلی باهاش بازی کردی و به همه جا مالیدی، یک ذره میخوری   رادین مامان با ماکارانی حرف میزنه بعد از اتمام مکالمات نوبت خوردن میرسه وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییی رادین خان در ...
8 خرداد 1394

کفش های جدید آقا رادین

سلام عزیزم بالاخره بدو بدوهات شروع شد   همش دوست داری بری ددر از اونجایی هم که کفشات هنوز اندازه پاهات نشده تصمیم گرفتیم براتون کفش بخریم  جمعه با بابایی رفتیم تیراژه و برای شما یه کتونی خوشگل خریدیم  و بعدش رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی تا چندتا اسباب بازی برات بخریم و تو فاصله خرید ما شما تو زمین بازی که تو خود مغازه بود مشغول بازی شدی .... ولی چشمت روز بد نبینه وقتی خریدمون تموم شد و خواستیم بریم مگه میشد تو رو از تو زمین آورد بیرون ... یه کارهایی کردی که نگم بهتره  ( این چشمتو رو نکرده بودی) خلاصه در راستای آروم کردن شما یک عدد بادکنک برای شما تهیه شد.   اولین کفش گل پسری ( سایز 21) ...
23 ارديبهشت 1394

آقا رادین راه می رود...

سلام عزیزم پسر گلم بالاخره شما در سن 1 سال و 2 ماهگی (29 فروردین 94) راه افتادی   نمی دونم چرا می ترسیدی راه بری با اینکه هیچ اتفاقی هم برات نیوفتاده بود.... همش دوست داری دستت رو بگیری به چیزی و راه بری    این روزها خیلی شیطون شدی و نمیتونم ازت چشم بردارم همش دارم دنبالت میدوم ماشاالله سرت تو همه جا هست از سبد رختها گرفته تا کابینت ها و کشوها و جاکتابی و پشت مبل و .....  همچین پسری شدی شما   خونمونو که دیگه نگو از دست شما همه چیز جمع شده رو میز پتو انداختم - دور میزها رو فوم چسبوندیم فرشها رو بهم چسبوندم تا فضای راه رفتنت رو فرش بیشتر باشه وای که خونمون خوشکل شده  کارهایی ک...
30 فروردين 1394