آقا رادین راه می رود...
سلام عزیزم
پسر گلم بالاخره شما در سن 1 سال و 2 ماهگی (29 فروردین 94) راه افتادی نمی دونم چرا می ترسیدی راه بری با اینکه هیچ اتفاقی هم برات نیوفتاده بود.... همش دوست داری دستت رو بگیری به چیزی و راه بری
این روزها خیلی شیطون شدی و نمیتونم ازت چشم بردارم همش دارم دنبالت میدوم ماشاالله سرت تو همه جا هست از سبد رختها گرفته تا کابینت ها و کشوها و جاکتابی و پشت مبل و ..... همچین پسری شدی شما
خونمونو که دیگه نگو از دست شما همه چیز جمع شده رو میز پتو انداختم - دور میزها رو فوم چسبوندیم فرشها رو بهم چسبوندم تا فضای راه رفتنت رو فرش بیشتر باشه وای که خونمون خوشکل شده
کارهایی که می کنی :
اتل متل - دالی - کلاغ پر - لی لی حوضک - اجزای صورتت رو میشناسی و نشون میدی ( دماغت - گوشت - چشمات - لبت )
کلماتی که میگی :
ماما - بابا - ممه ( پستونک رو میگی) - جیز - دد - نی نی - به به
رادین مامان سرش تو سبد رختهاست اصلاً وقت نداره
رادین مامان پشت مبل اصلاً وقت نداره
رادین مامان تو کتابخونست دیگه اصلاً وقت نداره
و اما موضوع اصلی این پست .........
رادین مامان راه می رود ، هوراااااااااااااااااااااا