روزهای بهاری
سلام عزیزم
این روزها این قدر وقتم رو پر میکنی که اصلا فرصت پست گذاشتن ندارم
ماشالا ماشالا هر روز صبح باید 1 ساعت دنبالت راه برم تا صبحانه میل کنی بعدش میریم پارک و 2 ساعتی تو پارک بدو بدو و بازی داریمبعد دوباره ناهار به مدت 1 ساعت ... بعد لالا ... و بعد از ظهر هم پذیرایی و فوتبال تو خونه
قربون لب و دهنت برم وقتی میگی مامان جوووون
یه روز که بابا شهاب میخواست موهاشو کوتاه کنه نمیدونم چی شد گفتم رادینم ببریم ولی بعدش پشیمون شدم... از بس که نمیزاری موهاتو شونه کنم هپلی شده بودی در ضمن برای اولین بار بود که خیلی متشخص نشستی و اجازه دادی عمو حسین مهربون و با حوصله موهاتو کوتاه کنه
من و بابا شهاب
عمو حسین
رادین
عمو جون قربون دستت سفت ببند مو توی تنمون نره...
قربون دستت .. فقط اگه یه کم این سرهاشو نوک چین کنی بهتر میشه
عالیییییییی شد عمو جون ... قربون دستت اون فرچه رو بده ما خودمونو بتکونیم
ای بابا خسته شدیما.... یه آبمیوه ای چیزیم نیست بخوریمااااا